به گزارش خبرنگار ورزشی پایگاه خبری «بانگ سروش»؛ هفدهمین روز از ماه زمستان هرسال، یادآور درگذشت اسطوره و جهان پهلوانی است که مدال‌های قهرمانی را فدای جوانمردی و پهلوانی کرد تا نامش همیشه در قلب ایرانیان زنده بماند؛ مردی که فردا (۱۷ دی‌ماه سال ۱۴۰۱) راز پروازش به سوی ابدیت، ۵۵ ساله شد.

مدال‌های رنگارنگ در کنار افتادگی و مردم‌داری هرچند باعث محبوبیت یک ورزشکار می‌شود اما چند اتفاق مهم باعث شد تا «غلامرضا»ی تشک کشتی، جهان پهلوان «تختی» قلب مردم ایران شود؛ آنهم درحالیکه بیش از نیم قرن است که او از واقعیت، به خاطره تبدیل شده است.

تختی که در فینال مسابقات جهانی تولیدوی آمریکا حاضر نشد برای کسب مدال طلا، از پای مصدوم «الکساندر مدوید» قهرمان افسانه‌ای کشتی جهان زیر بگیرد و در نهایت مسابقه را با نتیجه تساوی و به دلیل اختلاف وزن بیشتر به حریف روس واگذار کند، به جای گرفتن یک نشان زرین جهانی، نام خود را در میان مردم ایران و حتی جامعه جهانی کشتی جاودانه کرد. او با حرکت «پوریای ولی» گونه‌اش، ثابت کرد به جای قهرمانی، می‌توان پهلوان شد.

در حادثه زلزله بوئین‌زهرا در ۱۰ شهریور سال ۱۳۴۱ که حدود ۲۰ هزار کشته و زخمی به‌همراه داشت، فعالیت‌های او و تنی چند از پهلوانان برای امدادرسانی و کمک به زلزله‌زدگان؛ موجی از شور و وحدت ملی را در ایران برانگیخت و کمک‌های فراوانی برای آسیب‌دیدگان ارسال شد. در آن زمان، تختی بدون کبر و غرور و توجه به جایگاه و افتخاراتش، صندوق جمع‌آوری کمک‌های مردمی را به گردن انداخت، از پارک ساعی تا تالار روزنامه کیهان در خیابان فردوسی پیاده حرکت کرد و با بلندگو شخصاً از مردم خواست تا هرچه در توان دارند را برای کمک به هموطنان زلزله‌زده‌شان هدیه دهند.

در آن روز، زنان و دختران گوشواره، گردنبند و انگشتر و مردان و پسران پول، کت و حتی لباس‌ها و کفش‌ها خود را هدیه دادند؛ واکنش‌هایی که آنچنان باورنکردنی و دیدنی بود که در کمتر ۴۸ ساعت، موج بزرگی از نیکوکاری به راه افتاد و ده‌ها وانت و کامیون از کمک‌های مردمی، راهی بوئین‌زهرا شد. تختی آن روز مانند یک فرد معمولی، به دل حادثه زد و با جمع‌آوری کمک‌های مردمی و حمایت چشمگیر از آسیب‌دیدگان آن بلای آسمانی، با شایستگی تمام، عنوان کم نظیر «جهان پهلوان»ی قلب مردم ایران زمین را تصاحب کرد.

قهرمان میادین نفس‌گیر کشتی و پهلوان دل مردم، اما در ساعات پایانی روز ۱۷ دی‌ماه سال ۱۳۴۶، در اتاقی در هتل آتلانتیک تهران، با جهان مادی وداع کرد؛ درحالیکه دلایل درگذشتش، همچنان راز بزرگی برای هوادارانش است. در این سال‌ها عده‌ای معتقدند او خودکشی کرده ولی واکنش نزدیکان و داستان‌هایی که بعد از آن نیمه شب تلخ مطرح شد، هنوز پرونده این تراژدی دردناک را مفتوح نگه داشته است.

نخستین مرد طلایی تاریخ المپیک ایران (در کنار عبدالله موحد)، در ۳۷ سال و اندی از عمرش، روزهای شیرین و تلخی را برای مردم ایران رقم زد. او در زندگی‌ حرفه‌ای و خصوصی سکانس‌های ویژه‌ای داشت که باعث شهرت و زنده ماندن نامش در این سال‌ها شده است.

سکانس اول؛ مسیری سخت تا طلای المپیک

«هیچ چیز نمی‌تواند مرا خوشحال کند؛ پول، مدال طلا، عشق و حتی عشق… من نسبت به این مردمی که به فرودگاه آمده‌اند، احساس شرمندگی می‌کنم» این بخشی از صحبت‌های جهان پهلوان غلامرضا تختی در هنگام عزیمت به آخرین سفر ورزشی خود (المپیک ۱۹۶۴ توکیو)، در میان خیل عظیم مردمی بود که برای بدرقه‌‌اش به فرودگاه رفته بودند.

فرزند پنجم «رجب خانِ» یخ فروش که روز پنجم شهریورماه سال ۱۳۰۹ در خانواده‌ای متوسط در محله‌ خانی آباد تهران به دنیا آمد، اما به خاطر مشکلات مالی تنها ۹ سال در دبستان و دبیرستان منوچهری درس خواند. در حاشیه جنگ جهانی دوم و برای تامین معاش به خوزستان رفت با روزی ۷-۸ تومن مزد؛ اما همچنان دوست داشت که کشتی‌گیر شود.

او در گفتگو با کیهان آن روزهای سخت را اینگونه شرح داد: «پس از یک سال تمرین در سرما و گرما، روی تشکی که حتی حیوانات هم حاضر نمی‌شدند روی آن تمرین کنند، کوچکترین موفقیتی به‌دست نیاوردم و علاوه بر اینکه گل نکردم حتی ضعیف‌تر هم شدم. همه می‌گفتند خود را بی‌سبب شکنجه می‌دهی، تو اصلاً به درد کشتی نمی‌خوری… جوانی مأیوس و دل شکسته بودم و هیچ کس حاضر نبود مرا به کارم تشویق کند…»

اما روزگار بازی دیگری را برای تختی رقم زند و باعث شد بعد از یک‌سال وقفه و در زمان خدمت سربازی تمریناتش را دوباره از سر بگیرد. «من در آن زمان، هیچ چیز نداشتم، فقط امیدوار بودم و خودم را دلداری می‌دادم و می‌گفتم که اگر این کار را دنبال کنم سرانجام به جایی خواهم رسید زیرا همه کسانی که به جایی رسیده‌اند، فقط پشتکار داشتند.»

بالاخره تلاش او نتیجه داد زیرا مرحوم «حسین رضی‌زاده» استعدادش را کشف کرد و با حضور در تیم ارتش در ایام سربازی، مسیر پیشرفت را ادامه داد. سال ۱۳۲۹ به باشگاه پولاد رفت و در وزن ششم قهرمان کشور شد. هرچند نخستین رقابت بین‌المللی‌اش (مسابقه‌ بزرگ ورزشی فرانسه) را با ضربه فنی و ناکامی به پایان رساند. او آن را باخت را اینگونه تعبیر کرد: «خودم را قانع کردم که اگر شکست خورده‌ام حق داشته‌ام، مغرور شده بودم و به خودم غره گشتم و می‌گفتم پیروز خواهم شد. این درس بزرگی بود که من هیچ وقت این درس را فراموش نکرده‌ام.»

پس از آن شکست، تمرین‌هایش را به‌شکل جدی ادامه داد و سرانجام در سال ۱۳۳۰، در وزن ششم (۷۹ کیلوگرم) به عضویت تیم ملی درآمد. در رقابتهای قهرمانی جهان (هلسینکی – ۱۹۵۱) با ۲۱ سال، نایب قهرمان جهان شد، مسابقه‌ای که آغاز  ۱۵ سال افتخار آفرینی و فتح سکوهای متعدد قهرمانی برایش در میادین جهانی و المپیک بود؛ ورزشکاری که به قول خودش در سال‌های شروع کشتی در هر دقیقه، چند بار توسط رقیبانش زمین می‌خورد: «آنقدر از کشتی‌گیران دیگر زمین خوردم که پشتم بوی تشک گرفت.»

در بازی‌های المپیک ۱۹۵۶ ملبورن که آذرماه سال ۱۳۳۵ برگزار شد، تختی در وزن هفتم (۸۷ کیلوگرم) رقبایی از شوروی، آمریکا، ژاپن، آفریقای جنوبی، کانادا و استرالیا را شکست داد و نخستین (یا دومین بعد از عبدالله موحد که در همان مسابقات طلا گرفت) طلای تاریخ کاروان ورزشی ایران را درحالیکه بالاتر از نمایندگان آمریکا و شوروی ایستاد، برگردن آویخت. او در اسفندماه همان سال با غلبه بر حسین نوری به مقام پهلوانی ایران رسید و در سال‌های ۱۳۳۶ و ۱۳۳۷ نیز این عنوان را تکرار کرد.

کسب دو نشان نقره در بازی‌های المپیک ۱۹۵۲ هلسینکی و ۱۹۶۰ رم، دو قهرمانی و دو نائب قهرمانی در رقابتهای قهرمانی کشتی جهان و یک نشان طلا در بازی‌های آسیایی ۱۹۵۸ توکیو، از افتخارات مردی است که تا المپیک ۲۰۰۸ پکن، پرافتخارترین ورزشکار ایران در المپیک بود اما «هادی ساعی» با کسب مدال طلای آن رقابتها و رسیدن به دو مدال طلا و یک برنز المپیک، بالاتر از آقا تختی در این رده‌بندی قرار گرفت.

غلامرضا تختی با اینکه بسیار دیر پای به دنیای قهرمانی گذاشت ولی در دنیای کشتی استمرار عجیبی داشت. او از لحاظ تعداد مدال جهانی و المپیک (۷ مدال) و استمرار مدال آوری (۱۱سال) در تاریخ ورزش ایران یک رکورد جذاب از خود به ثبت رسانده است. همچنین نخستین کشتی گیر ایرانی است که موفق شد در سه وزن ۷۹، ۸۷ و ۹۷ کلیوگرم صاحب مدال‌های جهانی و المپیک شود.

سکانس دوم؛ قهرمانی که پهلوان شد

در تاریخ ایران قهرمانانی بودند که درعرصه‌های مختلف ورزشی افتخارات بزرگی را رقم زدند اما غلامرضا تختی در عمر کوتاهش جمله «پهلوانی از قهرمانی مهمتر است» را به بهترین شکل تعبیر کرد؛ مردی که امروز نه تنها به خاطر مدال‌هایی که گرفت بلکه بخاطر نشان‌ها و افتخاراتی که از دست داد، محبوب شده است.

نخستین ازخودگذشتی تختی، به بازی‌های المپیک ۱۹۶۰ باز می‌گردد؛ جائیکه پرچمداری کاروان ایران را به جعفر سلماسی نخستین مدال‌آور تاریخ ورزش ایران سپرد. سلماسی این اتفاق را چنین تشریح کرد: «در روز افتتاحییه المپیک ۱۹۶۰- رم، رئیس تربیت بدنی وقت، برای رژه رفتن پرچم ایران را به دست تختی داد ولی او به طرف من آمد و گفت که برداشتن پرچم ایران حق شما است چون اولین قهرمان المپیک هستید. اصرارها و درخواست‌های من هم باعث انصراف تختی نشد تا من با پرچم ایران، جلوی کاروان رژه برم؛ اتفاقی که هیچگاه فراموش نخواهد شد…»

آنچه اما شهرت تختی را جهانی کرد، حرکت جوانمردانه‌اش در رقابت با الکساندر مدوید بود، داستانی که شنیدنش از زبان بزرگترین کشتی‌گیر قرن بیستم جذابیت‌ بیشتری دارد: «در جریان مسابقات جهانی تولیدو، زانویم ضربه خورد. پزشک تیم باند زانویم را باز کرده و مشغول تزریق مسکن بود که تختی از آنجا گذشت و همه چیز را دید. یکی از مربیان به من گفت: بیا! او متوجه شده و در مسابقه به پای مصدوم تو می‌پیچید اما تختی اصلا به پای مجروحم دست نزد. با اینکه هفت سال از من پیرتر بود ولی تا آخر کشتی مردانه جنگید، هرگز به حیله و نیرنگ متوسل نشد و به گرفتن مدال نقره به جای طلا رضایت داد.»

احترام به پیشکسوت دیگر خصیصه مهم جهان پهلوان کشی ایران بود، سنتی پسندیده که رعایت آن توسط تختی را می‌توان در کلام «احمد وفادار» یکی از پهلوانان نامی ایران جستجو کرد: «یادم نمی‌رود شبی را که همراه غلامرضا به یکی از زورخانه‌های تهران رفتیم. به او پیشنهاد دادند تا میانداری کند اما او قبول نکرد و گفت: جایی که وفادار هست، این کار را نمی‌کنم. حتی در پایان مراسم پیشنهاد اهدای جوایز را رد کرد و این کار را هم به من سپرد.»

اما به جرات می‌توان گفت نام زلزله بوئین‌زهرا با تختی عجین شده زیرا او با کاری که بعد از آن حادثه دردناک در سال ۱۳۴۱ انجام داد، به خیلی‌ها این درس را آموخت که در چنین روزهایی باید در کنار مردم باشند.

تختی پس از ناامیدی از دستگاه‌های دولتی، آستین همت را بالا زد و برای جمع آوری کمک‌های مردمی، از پارک ساعی تا تالار روزنامه کیهان در خیابان فردوسی (به نقلی از خیابان ولیعصر و دو راهی یوسف‌آباد با چند وانت تا ایستگاه راه‌آهن) پیاده رفت. مردمی که از حرکتش خبردار شدند، از دور و نزدیک خودشان را به این کاروان نزدیک کرده و چون مطمئن بودند پول و وسائل به دست زلزله‌زده‌ها می‌رسد، در حد توان‌شان کمک می‌کردند؛ اتفاقی که تختی را جاودانه‌تر کرد.

البته اعتقادات مذهبی تختی، در کنار احترام او به پیشکستوتان، هم زبانزد خاص و عام بود. پدرش هم به علت عشق و علاقه‌ای که به امام رضا (ع) داشت اسم نامش را «غلامرضا» گذاشت. او پس از کسب مدال طلای المپیک ملبورن در پاسخ به پرسش خبرنگار کیهان ورزشی که پرسید: «آیا شما از اعتقادات مذهبی چیزی همراه خود به ملبورن برده بودید؟»، اینگونه  پاسخ داد: «بله من همیشه قرآن کریم را در جیب دارم و هیچ‌وقت خدا را فراموش نمی‌کنم.»

«علی دلالباشی» از خدمتگزاران سالن‌های کشتی در مورد او گفت: «به محض اینکه تمرین تمام می‌شد، نماز را شروع می‌کرد که البته در آن روزگار با نگاه مخصوص دیگران مواجه بود. ولی توجهی به این مسائل نداشت. همچنین بعضی از روزها، پس از تمرین به مسجد هدایت می‌رفتیم و پای صحبت آیت‌الله طالقانی می‌نشستیم.»

تختی پیش از هر مسابقه به زیارت امام رضا (ع) می‌رفت و در بازگشت از مسابقات نیز مجدداً به پای بوسی امام هشتم شیعیان می‌رفت. بخشی از درد و دل‌هایش در آخرین سفر به حرم امام رضا(ع)، اینگونه نقل شده است: «من غلامرضا، غلام تو هستم، هر چه دارم از تو دارم، به من روحیه و توان بده تا بتوانم همچنان در خدمت مردم باشم.» حتی پس از شکست در المپیک ۱۹۵۴ هم از توکیو راهی کربلا شد تا اینگونه غم ناکامی خود را کمتر کند.

علاقه فوق‌العاده به مادر هم از دیگر ابعاد قابل تامل زندگی تختی بود. او همیشه به مادرش احترام می‌گذاشت و تمام موفقیت‌های خود را نتیجه دعای مادرش می‌دانست و مادرش هم او را بسیار دوست داشت. خودش در مصاحبه با کیهان ورزشی به این نکته اشاره می‌کند: «من هر وقت از منزل بیرون می‌آیم ، مادرم برای من آیه‌الکرسی خوانده و اسپند و کندر دود می‌کند. یک دقیقه هم که از وقت معمول دیرتر به منزل بروم، مادرم هر چه دعا بلد است می‌خواند و به من فوت می‌کند و خدا را شکر می‌گذارد.»

سکانس سوم؛ جنگیدن در دو جبهه به خاطر مردم

تختی اولین ورزش‌کار ایرانی بود که در ۴ المپیک شرکت کرد و می‌توانست در آخرین حضورش در این تورنمنت مهم بین‌المللی (المپیک ۱۹۶۴ توکیو)، یک مدال ارزشمند دیگر هم کسب کند اما او در تورنمنتی که با اصرار مردم و عدم حمایت رژیم در آن شرکت کرده بود، نتوانست مدالی دیگر به کارنامه پرافتخار ورزشی‌اش اضافه کند.

تختی در روز نخست آن رقابتها و بعد از سه پیروزی برابر «ایمره ویگ» از مجارستان، «تونی باک» از بریتانیا و «شونیچی کاوانا» از ژاپن، در گفتگو با «عطاءالله بهمنش» خبرنگار اعزامی به آن مسابقات، در مورد شانس کسب مدال، اعلام کرد: «فردا حریفان بزرگی پیش‌رو دارم، ترک، روس و بلغار باقی مانده‌اند. چه می‌شود گفت؟». در ادامه وقتی با اصرار خبرنگار مبنی بر اینکه مردم مشتاق هستند که صدای شما را بشنوند، جمله تاریخی «من به مردم تعظیم می کنم» را بر زبان جاری ساخت.

جنگ در دو جبهه، یکی با حریفان طراز اول جهان و دیگری با حسودان، بدطینتان و ناجوانمردانی که آرزوی شکستش را در آن مسابقات داشتند، شرایط بسیار نامساعد روحی و بدنی را برایش ایجاد کرده بودند اما با این حال با تمام وجود روی تشک کشتی ظاهر شد و تنها روی یک اتفاق و در دقایق پایانی کشتی چهارم خود با «احمد آییک» ترک، در برگشت از یکی از زیرگیری‌هایش، امتیاز از دست داد و نتوانست با پیروزی تشک را ترک کند.

برتری مقابل «سجاد مصطافوو» از بلغارستان در دور پنجم، هم شانس تختی را برای قرار گرفتن در جمع ۳ کشتی‌گیر پایانی جام افزایش نداد تا با کسب عنوان چهارم، به کارش پایان دهد. «علی‌اکبر حیدری» دارنده مدال برنز همان رقابتها می‌گوید که تختی بعد از باخت نمی‌توانست بخوابد. شب‌ها چند بار از خواب می‌پرید و می‌گفت جواب ملت را چه بدهم، آمده بودم که برای شان مدال بگیرم.»

تختی که روی برگشتن به ایران را نداشت، به مسئولان تیم اعلام کرد بلیت را جوری بگیرند که چند روز دیرتر به ایران بازگردد ولی مردم قهرمان و پهلوان خود را تنها نگذاشتند و در روز بازگشت به تهران، جمعیت بی‌شماری برای استقبالش به فرودگاه رفتند.

او که مردی خود ساخته بود و از فقر به فخر و از گمنامی به شهرت و خوشنامی رسید، تا آخرین مسابقه‌اش برای سربلندی ایران تلاش کرد و همین اتفاق او را به‌عنوان مردی در دل مردم تبدیل کرد. البته نباید از او افسانه ساخت بلکه می‌بایست از روش قهرمان و پهلوان شدن او، به‌عنوان یک مربی و ورزشکار حرفه‌ای و مردمی، برای پرورش نسل‌هایی مانند او، به بهترین شکل استفاده کرد.

با تمام این مشکلات تختی همیشه جوانان را به تلاش بیشتر و دوری از ناامید ترغیب می‌کرد: «برای آن دسته از جوانانی که از کوچکترین شکست، یأس و ناامیدی را در رگ و ریشه خود جایگزین امید می‌سازند، موضوعی را در میان می‌گذارم… برابر مصائب زندگی استقامت کنید و از وسوسه‌های بی‌جا و خانمان برانداز دور باشید. بیایید این افکاری که در خود جمع کرده‌اید مثل یأس و ناامیدی و ترس از شکست را دور بریزید، فقط تلاش کنید تا مفید به حال خویش و جامعه خود باشید. من اگر در کار خودم استقامت نشان نمی‌دادم، بدون تردید امروز نمی‌توانستم به مقام قهرمانی برسم. تنها در عالم ورزش چنین قانونی حاکم نیست، در همه امور زندگانی چنین است.»

سکانس چهارم؛ پرونده‌ای برای مرگی مشکوک

ساعت ۸ شب سال ۱۳۴۶، هتل آتلانتیک تهران؛ غلامرضا تختی از اتاقش بیرن می‌آید، درخواست قلم و کاغذ می‌کند و بدون صرف شام به اتاقش باز می‌گردد. همه فکر می‌کنند خوابیده است اما ساعت ۷ صبح «زری امیری» که برایش صبحانه می‌برد، متوجه صورت باد کرده، کبود شده و خونی که از گوشه لبانش روی متکا ریخته می‌شود. مدیر هتل پس از اطلاع از این موضوع با مراکز درمانی تماس می‌گیرد و ساعت ۸:۳۰ دقیقه پیکرش از هتل خارج می‌شد.

آن زمان داستان مرگ تختی خیلی ساده نقل شد؛ خودکشی چهار روز بعد از حضور در هتل و آنهم به‌دلیل ناراحتی‌های روحی و مشکلات مالی. حتی کیهان ورزشی که در آن روزها تنها نشریه ورزشی ایران بود، در واکنش به مرگ تختی تیتر زد: «دلِ شیر، خون شده بود» تا القا کننده‌ی خودکشی آقاتختی باشد.

تختی که در آبان‌ماه سال ۱۳۴۵ با شهلا توکلی ازدواج کرد و ۴ ماه و ۶ روز بعد از تولد پسرش به نام بابک، دار فانی را وداع گفت، به گفته عوامل حکومتی به‌خاطر محرومیت از حضور در ورزش، ناکامی در المپیک ۱۳۶۴ و مشکلات خانوادگی دست به خودکشی زده اما این پرونده همچنان در دل مردم مفتوح است زیرا زوایای پنهان و پرسش‌های بی‌جوابی دارد.

خیلی‌ها این داستان را باور کردند ولی بسیاری مردم از آن روزها تا امروز، از قتل این چهره محبوب به‌دست نیروهای ساواک سخن می‌گویند زیرا برای‌شان قبول قتل نفس، از سوی فردی مردم‌دار و مذهبی بسیار سخت است. تیتر «تختی خودکشی شد!» هفته‌نامه طنز و کاریکاتور «توفیق» در آن زمان و شعار «غلامرضا را غلامرضا کشت» مردم در روز تشییع پیکرش که به قتل غلامرضا تختی توسط غلامرضا پهلوی برادر شاه اشاره داشت، بیانگر این موضوع است.

حتی انتشار وصیت غلامرضا تختی که دو روز پیش از مرگ‌اش یعنی ۱۵ دی‌ماه سال ۱۳۴۶، در دفترخانه اسناد رسمی شماره ۲۰۲ تحت شمارهٔ ۳۴۲۸ و با تعیین کاظم حسیبی به‌عنوان سرپرست فرزندش بابک (که تنها ۴ ماه داشت)؛ به ثبت رسانده بود یا متن «امروز شنبه شانزدهم دیماه است. هنوز تصمیم قطعی نگرفته‌ام. به بابک می‌اندیشم… به زندگی‌ام می‌اندیشم که پس از مرگم تباه می‌شود… بابک بی‌پدر می‌شود… نمی‌دانم چه کنم… احساس می‌کنم چند ساعت بیشتر به آخر عمرم نمانده…  مرگ به طرف من می‌آید… چشم‌هایم سیاهی می‌رود، دیگر نمی‌توانم بنویسم. دست‌هایم خشکیده و می‌لرزد» که آخرین دست‌نوشته‌های غلامرضا تختی است و در هتل آتلانتیک پیدا و در روزنامه کیهان به چاپ رسید، هم نتوانست خودکشی تختی را در ذهن مردم و هوادارانش قطعی کند.

جلال آل‌احمد که سهم بسیاری در شکل‌گیری سوظن به ساواک در قتل تختی دارد، همان روز اول درباره مرگ تختی نوشت: «از آن همه جماعت هیچ‌کس، حتی برای یک لحظه، به احتمال خودکشی فکر نمی‌کرد. آخر جهان پهلوان باشی و در بودن خودت جبران کرده باشی نبودن‌های فردی و اجتماعی دیگران را و آن وقت خودکشی کنی؟». شایعه قتل تختی پس از پیروزی انقلاب، شدت بیشتری گرفت و گروه‌های انقلابی مدعی شدند اعضای ساواک تختی را به قتل رسانده‌اند. در سال ۱۳۵۸ «سازمان مجاهدین راه حق» علی عبده را به قتل تختی متهم کرد.

نزدیکی هتل آتلانیک به یکی از مراکز ساواک، سوراخی که در پشت سرش در غسالخانه دیده شد (طبق صحبت‌های نایب حسینی یکی از دوستان تختی که اعلام کرد وقتی به غسالخانه رسیده، دیده است پشت گردن و سرش سوراخ است و از دکتر طباطبایی رئیس وقت پزشکی قانونی دلیل این سوراخ را پرسید که او نیز سکوت کرده بود)، ترس حکومت از محبوبیت بسیار تختی، حمایتش از مخالفان رژیم و اعتقادات مذهبی‌ جهان پهلوان؛ مواردی است که شک و شبهه‌های بزرگی در پرونده مرگ «غلامرضا» ایجاد کرد تا همچنان خیلی‌ها مرگ او را قتل بدانند نه خودکشی…

فردا (شنبه) پنجاه و پنجمین سالگرد درگذشت غلامرضا تختی در ابن بابویه برگزار می‌شود و درحالیکه چندی پیش پسرش بابک، اعلام کرد «پدرش کشته نشده بلکه خودکشی کرده است» اما هنوز خیلی‌ها بر این باورند که «غلامرضا را غلامرضا کشت». غلامرضا پهلوی برادر شاه که در آن زمان رئیس کمیته ملی المپیک ایران بود. بعد از اینکه در تالار وحدت و در جشن تقدیر از کوهنوردان، تختی بیش از او تشویق شد، به همین دلیل دستور اخراج جهان پهلوان از سالن را صادر کرد ولی در نهایت با ناراحتی و سرخوردگی سالن را ترک و کینه بزرگی از او بر دل گرفت…

گزارش: امیر محب‌ملکی