«عدالت در هزارتوی قوه قضاییه»

نگاهی انتقادی و انسانی به نابرابری‌های نهاد عدالت

عدالت، آن واژه‌ی سنگین و مقدسی که روزگاری قرار بود التیام‌بخش زخم‌ها باشد، در لابه‌لای دیوارهای رنگ‌پریده‌ی دادگاه‌ها، صدای گم‌شده‌ای است که کمتر کسی به آن گوش می‌دهد.

نویسنده‌ی این روایت، کارشناس دادگستری و خبرنگاری است دغدغه‌مند، ما را با خود به دل راهروهای شلوغ مجتمع‌های قضایی می‌برد؛ جایی که پیرمردی درمانده از ترک خوردن دیوارهای خانه‌اش می‌گوید، بانویی موقر سعی می‌کند آرامش ببخشد، اما قاضی‌ای با خستگی یا شاید غرور، سخن پیرمرد را با تندی می‌برد. دادخواهی که در نگاه قاضی، مزاحم وقت است، نه صاحب حقی که باید پاس داشته شود.

در این روایت، کارشناسی هست که همچنان با وجدان کار می‌کند، وکیلی که اعتراف می‌کند «عدالت امروز سلیقه‌ای شده است» و حقیقتی تلخ که بارها تکرار می‌شود: هر کس بیشتر حرف بزند یا حرفه‌ای‌تر رفتار کند، رأی مال اوست.

نویسنده اما از تقصیر شخص قاضی یا یک وکیل نمی‌گوید، بلکه از سیستمی سخن می‌گوید که خسته، کم‌جان، و درگیر آمار شده است. سیستمی که قاضی جوانش به جای صدور رأی بر اساس قانون و مستندات، اول تصمیم می‌گیرد و بعد دلیل و ماده‌ی قانونی برای توجیه دادنامه‌اش می‌چیند.

نگرانی‌اش عمیق‌تر از یک پرونده‌ی اشتباه است. می‌پرسد: نکند عدالت قربانی بی‌حوصلگی و شتابزدگی شده باشد؟ نکند امید دادن به پیرمرد، او را از پیگیری باز دارد؟ نکند فرآیند قضایی بدل به فرآیند روان‌فرسا و اعتماد زدایی شده باشد؟

و در نهایت این سوال را با خود و مخاطب در میان می‌گذارد: احتمال وقوع عدالت در نهاد عدالت چقدر است؟

ابلاغیه را نشان مدیر یا شاید بایگان شعبه دادم و گفتم از این ابلاغ من نفهمیدم که چه کار باید بکنم، شما می‌دانید…گفت: کارشناسی… گفتم: بله… گفت: این پرونده از سال ۹۹ می‌چرخد، خودت پرونده را بخوان و ببین که چه کاری باید بکنی… گفتم: قبلا معمول بود که قاضی وظیفه‌ی کارشناس را صریح و دقیق می‌نوشت و مطالعه‌ی پرونده برای روشن شدن برخی جزییات بود.
سرش را بلند کرد و با نگاهی مهربان و شاید از سر دلسوزی گفت شما که به نظر می‌رسه همسن و سال خودمون باشی، این حرف‌ها هم مثل خودمون قدیمی‌اند.
سرش واقعا شلوغ بود، ولی سعی می‌کرد کسی را بدون جواب نگذارد، سن و سالش حدود ۵۵ – ۶۰ بود، بانویی موقر که همه را پسرم و دخترم خطاب می‌کرد و سعی می‌کرد تشویش و عصبانیت مراجعان را برایشان فروبخورد، کمتر کسی را در این سالها دیده بودم که این چنین مراقبت کند تا اهالی پرونده که خود درگیر تنش اند را مضطرب‌تر از آنچه هستند نکند.
پرونده را مطالعه می‌کنم و سوالاتی در ذهنم شکل می‌گیرد اما ظاهرا قاضی از شعبه بیرون رفته تا در موردی با همکارانش مشورت کند، به خودم می‌گویم… اشکال ندارد باز هم در نظریه خطاب به قاضی می‌ نویسم «به نظر، مقصود مسئول محترم شعبه از ارجاع امر به کارشناسی … است، فلذا چنانچه مورد دیگری وجود دارد که دادگاه محترم مد نظر داشته است، بفرمایید تا در گزارش تکمیلی ارائه گردد». پرونده را برمی‌گردانم و پس از تشکر خداحافظی می‌کنم.
بعد از این همه سال هنوز هم فضای اضطراب آلود و چهره‌های نگران و بعضا بازیگران خبیث حرفه‌ای در فضای وهم آلود مجتمع قضایی آزارم می‌دهد. هنوز حس می‌کنم عدالتی که به فرمایش امام صادق شیرین‌تر از آبی است که به تشنه‌ای در بیابان برسد، بدلایل مختلفی شیرینی‌اش در سایه نگرانی‌ها و شائبه‌های ذهنی قریب به اتفاق مراجعان بی‌مزه و یا حتی تلخ شده است.

سعی می‌کنم کمی چهره‌ها برای خود معنی کنم که در این نظاره نگاهم به نگاه پیرمردی گره می‌خورد، پیردمرد مضطرب و مستاصل نزدیک می‌شود و می‌پرسد : آقای شما وکیل هستید … می‌خواهم بگویم نه، کارشناس هستم ولی اگر موردی هست بفرمایید شاید بتونم کمکی کنم… اما مجال نمی‌دهد و شروع می‌کند به صحبت کردن.
پیرمرد بازنشسته‌ای است که حدود ۷۰ سال سن دارد، می‌گوید خانه‌ای دارم که ۲۰ سال قسط آن را داده‌ام، الان زمین کناری را دارند می‌سازند، جدای از مزاحمت‌های مختلفی که روز و شب و نصفه شب دارند، باعث شدند که سه چهارتا درختی که تو حیاط داشتیم آتش بگیرند … آن هم هیچ، گفتیم اتفاق بوده است دیگر، ولی اخیرا دیوارهای ما ترک خورده و کف حیاط هم نشست کرده است، گفتیم بهشان قبول نکردند و دوستان و همکاران و نزدیکان گفتند دادخواست بدهم به دادگستری و تامین دلیل و از این چیزها، کارشناس هم آمده و تایید کرده و گزارش داده حالا طرف باز هم میگه که به ما ربطی نداره و صدمات ناشی از ریزش چاه فاضلاب خودشان است، آمده به قاضی بگویم که اگر ریزشی هم باشد از عملیات آنهاست، قاضی که نمی‌داند اینها همه چیز را به می‌کوبند و زمین را می‌لرزانند …
راست می‌گفت خب قاعدتا قاضی نه این حرفها را می‌فهمد و نه تصوری از آنچه پیرمرد می‌گفت دارد ولی خب ما کارشناس‌ها را برای همین فهمیدن‌ها در سیستم قضایی به کمک گرفته‌اند تا با بررسی علمی و فنی موضوعات درک درستی از حقیقت برای برقراری عدالت ایجاد کنیم.
گفتم: خب پدر جان قاضی چی گفت… با صدایی آرام‌تر از قبل و شرم‌زده گفت: قاضی با تندی به من گفت… تو می‌فهمی یا کارشناس یا اینها که ده‌ها پروژه اجرا کرده‌اند، می‌زنم کارشناس نظر بده … برو وقت من را نگیر و …
پیرمرد ادامه داد که من نه اصلا توان آمدن و رفتن دارم، نه پولی که به وکیل بدهم ، من که این چیزها رو نمی‌فهمم … نه توان پرداخت هزینه مجدد کارشناسی …
با حوصله همه حرفهای پیرمرد را گوش کردم و گفتم پدرجان نگران نباش این هزینه کارشناسی بر عهده‌ی معترض است یا اینکه قاضی می‌گوید همان کارشناس قبلی نظریه تکمیلی بدهد. قاضی‌‌ها هم بنده خداها سرشان شلوغ است و باید جواب خیلی‌ها را بدهند، شما به دل نگیر، مطمئن باش نمی‌گذارد حق در این میان ضایع شود و انشالله بعد از صدور رای این همه اضطراب را فراموش خواهی کرد.
دیگر نتوانستم به پیرمرد بگویم که تازه بعد از این دادگاه، دادگاه تجدید نظر است و اگر رای هم بگیری، بعدش باید اجراییه بگیری و مرحله‌ی اجرا خودش هفت خوان دارد. یک لحظه احساس توهمی عجیب در ذهن خود کردم، فرمایش حضرت امیر خطاب به مالک اشتر را به یاد آوردم که می‌‌‌‌فرمود :
«براى قضاوت بین مردم برترین شخص نزد خودت را انتخاب کن، کسى که امور قضاوت او را دچار تنگنا نکند، و برخورد مدعیانِ پرونده وى را گرفتار لجبازى ننماید و در خطا پافشارى نورزد و هنگام شناخت حق از بازگشت به آن درنماند، در رسیدن به حقیقت مقصود به اندک فهم اکتفا ننماید و دلایل را بیش از همه به کار گیرد و از رفت و آمد نزاع کنندگان کمتر ملول شود و در کشف امور از همه شکیباتر و در وقت روشن شدن حکم از همه قاطع‌تر باشد، کسى که ستایش مردم او را دچار خودبینى نکند، وتمجید وتعریف او را به تعریف کننده مایل ننماید،که آراستگان به این صفات درجامعه اندکند.»

قوه قضاییه عدالت علی

با خودم فکر کردم آیا درست بود که پیرمرد را به چیزی امیدوار کردم که خود در مورد آن وسواس دارم ، اینکه حتما عدالت اجرا خواهد شد، نکند این باعث بشود که به امید صحت عمل قاضی تلاش کمتری بکند و نتیجه‌‌ی بدی از زیر قلم قاضی بیرون بیاید. آخر چرا پیرمرد با این سن و سال باید اینقدر دغدغه داشته باشد ؟ … چرا قاضی به حرمت سن و سالش کمی بیشتر برایش توضیح نداده ؟ … چرا به او پرخاش کرده ؟ … اصلا نکند این قاضی‌های جدید با مستندات و اوراق پرونده کاری نداشته باشند و صرفا به حرفهایی که از طرفین می‌شنوند اکتفا کنند و این پیرمرد هم که نمی‌تواند آنچنان از خواسته اش دفاع کند. یا صرفا آنطور که به نظر من هم می‌رسد فقط به اظهارات جلسه رسیدگی بسنده می‌کنند، نکند این که می‌گویند هر کس بیشتر به قاضی مراجعه کند رای را می‌گیرد، نکند افراد با حرفه‌ای‌گری می‌توانند نظر قضات را عوض کنند، نکند بی‌حوصلگی قضات موجب بی‌توجهی آنها به مستندات پرونده و صدور آرایی می‌شود که به حرف‌ها و نه مستندات وابسته است، نکند قضات جوان بر اساس احساسات، غرور یا منفعت تصمیم می‌گیرند، نکند در انتساب قضات بدلیل ازدحام پرونده و کمبود قاضی، اهمال می‌شود و منصب قضاوت به افرادی سپرده می‌شود که عمدا یا سهوا عدالت را ذبح می‌کنند و ده‌ها نکند دیگر …

چند روز گذشت؛ اما نکندها ذهنم را رها نمی‌کردند، از دفتر بیرون زدم و به سمت مجتمع قضایی نزدیک دفتر رفتم، تصمیم گرفته بودم که بنابر وظیفه‌ی خبرنگاری‌ام با افرادی که در سالن‌های دادگستری نشسته‌اند، گفتگویی دوستانه داشته باشم.

قوه قضاییه عدالت

با وکیلی هم کلام شدم، خوش لباس بود با چهره‌ای متفکر، سن و سالی را گذرانده بود، گفتم خبرنگارم و قصد تهیه مطلبی در خصوص میزان احتمال وقوع عدالت در هزار توی قوه قضاییه کشور دارم. نگاهی عاقل اندر سفیه به من انداخت و گفت: دنبال چه می‌گردی؟ مشکلی داری بپرس… گفتم نه در حال حاضر مشکلی ندارم دنبال همانم که گفتم قصد دارم یادداشتی در این خصوص منتشر کنم… تبسمی بر لبانش نشست و گفت: آن عددی که دنبالش می‌گردی مدام در حال تغییر است، عدالت امروز سلیقه‌ای شده است، این روزها در دادگاه هر کس بیشتر حرف بزند یا «حرف بیشتری برای گفتن داشته باشد رای می‌گیرد»، قاضی‌ها زیاد زحمت نمی‌کشند شاید هم نمی‌خواهند به زحمت بیفتند… گفتم: خیلی متوجه نشدم ممکنه بیشتر توضیح بدید… گفت: ترجیح می‌دهم با خبرنگارها صحبت نکنم این روزا به خبرنگارها هم نمیشه اعتماد کرد… کارت کارشناسی رسمی ام را به همراه کارت مطبوعاتی‌ام به او نشان دادم…. گفت: تو که خودت یک پیرمرد کارشناس هستی، کِی به این نتیجه رسیدی که از خودت بپرسی احتمال وقوع عدالت در نهاد عدالت کشور چقدر است؟… گفتم: والا قبلا سوالاتی در ذهنم بود ولی خوش‌بین بودم، این یک هفته‌ی اخیر و بعد از صحبت با چند نفر از اصحاب پرونده‌هایی که توی راهروها دیدم بد جوری دارد این مسئله اذیتم می‌کند و تصمیم گرفتم به موضوع جدی‌تر نگاه کنم و ازش تصویری ترسیم و منتشر کنم، البته نسل ما کارشناس‌های به قول شما پیرمرد، یاد گرفتیم و قسم خوردیم، هیچ چیزی رو بدون مستندات تحلیل سلیقه‌ای نکنیم به خاطر همین خواستم نظر دیگران را هم جویا بشم که احتمال خطا کمتر بشود… با لبخند معنا داری گفت: «همان جمله‌ای که گفتم خیلی حرف توش هست اینکه هر کی بیشتر حرف بزنه یا حرف بیشتری برای گفتن داشته باشه حکم دادگاه مال اونه» … بی‌رودربایستی خیلی از شما کارشناس‌ها خریدنی هستید، جدید و قدیم هم ندارد، حالا قدیمی ها کمتر، ما وکلا هم خریدنی هستیم، حتی دفتر دادگاه‌ها و قضات هم … اشتباه نکنی‌ها، منظورم این نیست که پولی جابجا میشود، ایجاد یک ارتباط دوستانه، گپ و گفت‌های حول و حوش پرونده و گاهی به صحرای کربلا زدن، نقاط اشتراک پیدا کردن، جلب توجه و مظلوم نمایی کردن، پرت کردن حواس و خیلی چیزها ابزاری هستند برای خریدن و مال خود کردن همه، از کارشناس گرفته تا مدیر دفتر و قاضی و حتی رییس مجتمع و بالاتر. اینکه می‌گویم به این معنی نیست که سیستم فاسد است، البته بخشی از سیستم فاسد است اما بیشتر این مسایل آنجایی پیش میاید که آدم‌های نامناسب و غیر متعهد به فرآیندهای آزمون شده، کم تجربه، مدعی، احساساتی، خودخواه و مغرور یا وصل به بالادستی‌ها منصوب می‌شوند… چند لحظه سکوت کرد و در فکر فرورفت و از آنچه می‌خواست بگوید صرف نظر کرد. حق هم داشت امروز خیلی از خبرنگارها هم خریدنی شده‌اند … احتیاطش نشان دهنده پختگی و تدبیرش بود.
حرفش را اینطور ادامه داد: خیلی از قضات کم سن و سالی که امروز توی دادگاه‌ها بر مسند قضاوت تکیه داده‌اند احساس می‌کنند تشخیص‌شان واثقه و عین قانون… اول تصمیم می‌گیرند و بعد برای تصمیم‌هاشون ادله و ماده و قانون ردیف می‌کنند که رای شان رو توجیه کنند، قانون و آرای وحدت رویه و نظریات و نشست‌های قضایی و … همه ابزاری می‌شوند برای اون حکمی که انشاء کرده است. در حالی که بر عکسه و رای باید برونداد و محصول مواد و تفسیر متقن قانون و مستندات پرونده باشد، حالا اگه طرف وکیل با سواد یا با وجدانی داشته باشد میرود تجدید نظر که معمولا قاضی‌های مجرب‌تری دارد و کار رو درست می‌کند وگرنه که… وای به حال طرف، وای به حال اون عدالت… گفتم یعنی می‌فرماید رویه و فرآیند رعایت نمی‌شود… فکر نمی‌کنم اینطور باشد، این موضوعی که شما فرمودید را هم به راحتی میشه کنترل کرد… گفت: اصولا قاضی باید اول به پرونده به صورت شکلی ورود کند و بعد برای شفاف کردن ماهیت و محتوا، ادله، اظهارات، امارات و اشارات را با قوانین موضوعه تفسیر و مقایسه و نهایتا استنتاج بکند ولی باز هم در مواردی نه چندان کم برای بعضی از قضات جوان و برخی از همسن‌های کم حوصله شما موضوع برعکس اتفاق می‌افتد، کم نبوده است که خود من مجبور شده‌ام متن قانون را از رو برای برخی از این عزیزان بخوانم و جزییات رو تذکر بدهم، البته متاسفانه این روزها ذهن‌های فعال هم دچار فراموشی‌های ناخواسته می‌شوند. این می‌تواند یک فاجعه در سیستم قضایی قلمداد شود … صدای مدیر دفتر دادگاه که ساعت رسیدگی را می‌گوید شنیده می‌شود… می‌گوید: دیگر باید بروم … از او تشکر می‌کنم و او برایم آرزوی موفقیت می‌کند و خداحافظی می‌کنیم.

قوه قضاییه عدالت

نگاهی به اطراف می‌اندازم، فردی را می‌بینم که با دو نفر دیگر در حال گفت و گو و بذله گویی است، ناخواسته جمله‌ای در مکالمه بین آنها نظرم را جلب می‌کند «جلسه رسیدگی که تموم شد، پنج دقیقه بعد من می‌روم و با قاضی صحبت می‌کنم».
دو نفر به سوی دادگاه می‌روند و من به او نزدیک می‌شوم و خودم را معرفی می‌کنم: کارشناسم و البته خبرنگار هم هستم، سوالی دارم، وقت دارید بپرسم…؟ می‌گوید: بفرمایید در خدمتم… می‌گویم: شما وکیل هستید یا اصیل پرونده‌تون… می‌گو‌ید : وکیل همین‌هایی که رفتند … می‌پرسم: پس چرا موکلین‌تون رو تنهایی راهی دادگاه کردید… جواب می‌دهد: خیلی لازم نبود خوشان تنها بروند بهتر است، من فقط آمدم که استرس نداشته باشند و البته… قاضی این شعبه خیلی از من خوشش نمی‌آید… می‌پرسم: حالا در فرض اینکه از شما خوشش نیاد مگر نباید قاضی این چیزها را در رسیدگی به پرونده وارد نکند و با حضور مثلا یک وکیل بداخلاق یا خوش اخلاق رفتارش تغییر نکند… می‌گوید: «مهندس چی میگی، شما که سن و سالی ازت گذشته…» می‌گویم: فرض اصولی و قاعده را عرض کردم… می‌گوید: اصول و قاعده را خدا بیامرزد، الان قاضی شاه است و قلمش هم تبر جلاد، بی حساب پایین بیاید جبرانش هم سخت است هم زمان و پول ‌می‌برد و گاهی هم از همین دادگاه بدوی غیرقابل جبران چون بعضی از قضات تجدید نظر بدون ورود به جزییات پرونده رای بدوی را قطعی می‌کنند، باید مراقب بود دیگه… می‌پرسم: قاضی این شعبه جوان است یا مسن … متوجه منظورم می‌شود و با دلخوری می‌گوید: خیلی ربطی ندارد، من هم جوانم ولی هم وجدان دارم هم سواد حقوقی هم ادله و مستندات برایم مهم است نه اینکه از قیافه و طرز صحبت طرفم خوشم بیاید یا اینکه مثلا جای دیگری حال ام رو گرفته باشد… می‌پرسم: الان شما مطمئن هستید موکل‌هایت از خودشان دفاع ناقص یا اشتباهی نمی‌کنند… جواب می‌دهد: پرونده‌ی خیلی مهمی نیست و خیلی مشخص و ساده است، خودشان هم آدمهای با سوادی و آشنا به امور حقوقی هستند با احتمال بازخورد منفی قاضی نسبت به من گفتیم ریسک نکنیم بهتر است… می‌پرسم: که به نظر شما امتیاز تحقق عدالت در سیستم قضایی جاری قابل قبول است…؟ کمی فکر می‌کند و جواب می‌دهد: اگه وکیل یا طرف پرونده سواد دفاع خوب و قانونی نداشته باشند بعضی از قاضی‌‌ها و البته بیشتر جدیدترها که معمولا کم حوصله‌تر هم هستند خیلی به خودشان زحمت نمی‌دهند که با دقت و وقت بیشتر گذاشتن حتما عدالت قانونی را دادنامه کنند، خصوصا اگر آخر ماه هم باشد و بخواهند آمار شعبه را رد کنند و در ادامه اضافه می‌کند که: اگر آرای دادگاه‌ها قبل از صدور مثلا با یک چیزی مثل هوش مصنوعی یا توسط یک مجموعه خبره نظارت تکمیلی بشوند، هم رای‌های مشکل دار یک صدم می‌شوند هم تعداد پرونده‌های رفت و برگشتی به شدت کاهش پیدا می‌کند.
تشکر می‌کنم و موقع خداحافظی با خنده می‌گوید: «مهندس با این سن و سال خوبه که هنوز به اصلاح امیدواری فعلا که هر سال از سال قبل داره بدتر میشه…» با خنده می‌گویم: آرزو برجوانان عیب نیست و از وی دور می‌شوم.

قوه قضاییه عدالت

به طبقه‌ بالا می‌روم .. روی یک صندلی کنار فردی می‌نشینم که سن نسبتا بالایی دارد و آرام و شمرده با بغل دستی اش صحبت می‌کند، گرم صحبت می‌کند و صدای آرامش‌بخشی دارد، از تاریخ معاصر می‌گوید اسمی از تیمورتاش و داور به گوشم می‌خورد و ناخودآگاه جذب گفته‌هایش می‌شوم، چهار پنج دقیقه‌ای با لذت مبهوت گفته‌هایش می‌شوم، حرف‌هایش که تمام می‌شود با احتیاط سلامی می‌دهم و می‌پرسم اینها که ‌می‌فرمودید جایی مستند است و می‌توان کاملش را خواند با خوشرویی می‌گوید خوبه هنوز هم کسی هست که به جای اینکه بشنود، می‌خواهد که بخواند .. کتاب برکشیده به دشنام، نگارش فروغی را بخوان می‌گویم کشتگان بر سر قدرت را خوانده‌ام، مسایلی را که شما می‌فرمودید در آن به این اندازه مورد دقت قرار نگرفته می‌گوید بله بهنام خیلی در جزییات امور و افراد ورود نکرده است و … سر صحبت باز می‌شود.
وی وکیلی است کهنه‌کار، دکترا دارد و استاد دانشگاه است، خودم را معرفی کرده و دغدغه‌ام را بیان می‌کنم می‌گوید: حق داری که برایت سوال شود و همیشه سوال خیلی‌ها بوده اما معمولا جواب شفافی به آن داده نمی‌شود و اگر هم داده می‌شود به سلیقه‌ی مدیران مختلف بستگی دارد و نهاد مستقلی که شفاف باشد هم برای ارزیابی این موضوع وجود ندارد و در ادامه با حوصله و آرامشی خاص با طرح گفتاری در خصوص تفاوت عدالت حاکمیتی، عدالت حقیقی، عدالت واقعی و عدالت قانونی و امکان وقوع عدالت، استقلال قضایی نهاد عدالت و جایگاه قاضی در جامعه، درس‌هایی به من می‌آموزد که برایم بسیار جذاب است. حرف‌هایی می‌زند که توصیف آرمان شهری مبتنی بر عدالت حقیقی است، در بین صحبت‌هایش با خودم فکر می‌کنم کاش بتوانم چند ساعتی پای صحبت‌هایش بنشینم و یادداشت بردارم … می‌گوید جایگاه قاضی در تاریخ بشری بسیار والا و قاضی محترم‌ترین و مورد اعتمادترین فرد در یک جامعه است، نهاد قضایی از این افراد مقبول العامه تشکیل می‌شود و جایگاه فراحکومتی دارد، قانون و عدالت را مراقبت و تیمار می‌کند و شیرینی وجود و وقوع قانون را در جامعه به رخ می‌کشد…؛
زیبا و دلچسب صحبت می‌کند… نگاهی به من می‌اندازد که متفکرانه و با لبخندی حاکی از تحسین و رضایت به وی چشم دوخته‌ام… معلوم است خودش از زیبایی و سحر کلامش آگاه است با لبخندی پدرانه و معنادار می‌گوید: اینها چیزهایی است که قرار بوده باشد اما چیزی که هست، فرسنگ‌ها با مضامین بنیادی و چارچوب عدالت و انصاف علی که به آن متمسکیم فاصله گرفته است، عدالت تا حد زیادی حکومتی شده، منصوبان قضا الزاما خوشنامان به عدالت در جامعه نیستند که حتی در برخی موارد مشهوران به ظلم اند، توصیه‌های امیرالمومنین کمتر در مورد ایشان صادق است، قانون ابزاری به جای قانون تجویزی و توصیفی رواج یافته و خلاصه برای عدالت در سیستم موسوم به عدالت گستر باید جنگید… نگاهی به فردی کنار دستش نشسته است می‌اندازد و می‌گوید گاهی هم برای تحقق عدالت باید از دست نهاد عدالت گستر گریخت تا فرصت زنده ماندن به عدالت داد…
خوب و رسا صحبت می‌کند ولی در پرده و مراقب تک تک جملاتی است که به زبان می‌آورد.
می‌پرسم: باید فرار کرد؟ چرا…؟ نگاهی دیگر به موکل اش که کنارش نشسته می‌اندازد و می‌پرسد از نظر شما اشکالی ندارد ایشان را کمک کنیم بهتر متوجه شود؟ موکل می‌گوید: نه حتما بفرمایید، چیزی نداریم که از مردم پنهان کنیم
دکتر می‌گوید: ایشون با شهرداری فلان شهر در یک اقدام قانونی و در چارچوب کاملا قانونی توافقی کرده و بهای آن را هم تمام و کمال به شهرداری پرداخته است ولی بدلیل اینکه فلان نهاد از این موضوع ناراحت می‌شود، نهاد مربوطه با استفاده از امکانات گسترده مطبوعاتی که دارد علیه ایشان جوی می‌سازد که زمین‌خوار است و منابع ملی را تصرف کرده و شائبه یک چپاول بزرگ را بوجود می‌آورد به صورتی که یکی از مقامات بالای قضایی ورود می‌کند و با دستور وی اموالش مصادره و برای خودش هم حکم جلب صادر می‌شود، اگر به موقع از کشور خارج نمی‌شد نمی‌توانست حتی از خودش دفاع کند و مثل برخی از افرادی که خودت می‌دانی به سرعت و توسط رفقای شما رسانه‌ای‌های کارت هدیه بگیر «به شوخی و با خنده» به عنوان یک مفسد معرفی و برای چند نسل از زندگی ساقط می‌شد. این که می‌گویم باید در جاهایی فرار کرد همین است. امروز با پیگیری و جنگ‌های مداومی که با نهادها و افراد موثر در پرونده داشتیم، آنقدر هزینه حقوقی و قانونی را برایشان بالا برده‌ایم که توانسته است به کشور برگردد و با حضور خودش از ایشان دفاع کنیم و جریان مصادره اموال و اعمال نفوذ را هم با کمک باقی مانده قاضی های سالم و عادل که کم هم نیستند معکوس کرده‌ایم؛ دیگر تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل…
پرسیدم: احکام ایشان چگونه صادر شده بود که به گفته شما اکثرش نقض شده است…؟ گفت: دادسراها در واقع محلی هستند برای کارآموزی قضات دادگاه‌ها و دادستانی اصولا محلی است برای کشف حقایق و پژوهش در پرونده‌های کیفری تا پس از تکمیل با کیفرخواستی برای دادگاه ارسال شوند؛ اما جوانی، تعصب، غرور کاذب، ناآگاهی، تحت نفوذ قرار گرفتن توسط برخی دستگاه‌ها و نهادهای امنیتی و انتظامی و تمکین بدنه‌ی اکثرا کم تجربه و جوان جویای نام آنها در بسیاری … در بسیاری از موارد موجب مسایلی می‌شود که در مواردی جبران آن به سختی ممکن است و برخی موارد هم تقریبا ناممکن… قصد رفتن دارد… از وی تشکر و خداحافظی می‌کنم و با انبوهی از سوالاتی که نباید می‌پرسیدم و نپرسیدم قدم زنان به ته سالن می‌رسم.

عدالت علی قوه قضاییه

سرم را بلند می‌کنم و شعبه‌ی آشنایی را می‌بینم، داخل شعبه می‌روم و می‌پرسم آقای قاضی تشریف دارند … هنوز مدیر شعبه جواب نداده که صدایی از پشت میز قاضی می‌گوید: به به آقای دکتر تشریف بیارید تو، داخل شعبه می‌شوم و بعد از احوالپرسی‌های معمول، قاضی به کنایه می‌گوید حواسم هست می‌آیی و می‌روی و به ما سری نمی‌زنی، پاسخ می‌دهم: هر بار که رد شدم و قصد کردم دیدم شعبه شلوغ است، تمامی هم که ندارد، نمی‌خواهم وقت شما و مردم را بگیرم… با نگاهی سرزنش‌گر می‌گوید بهانه نگیر، ما هم آدمیم از آسمان که به زمین نیامده‌ایم که این همه از ما انتظار دارید مثل برده‌های مصری کار کنیم، این وسط‌ها حق داریم دو سه دقیقه یک نفسی بکشیم، خب حالا چه خبر اینطرف‌ها، کاری داری؟ کمکی از من برمیاد…؟ به شوخی می‌گویم: نه چه کاری؟ استقلال رای شما قضات مگه جایی هم برای کمک در شعب دیگه باقی می‌گذارد سپس توضیح کوتاهی می‌دهم که برای چه منظوری در مجتمع پرسه می‌زنم… نگاهی به من و بعد به انبوه پرونده‌های کنار دستش و پرونده‌ی باز روی میزش می‌اندازد، از جایش بلند می‌شود و از فلاسکی که کنار میزش گذاشته است دو لیوان چای برای خودش و من می‌ریزد و نگاهی به در شعبه که بسته است می‌اندازد. چای را به دست من می‌دهد، به طرف در می‌رود در را باز می‌کند و به مدیر شعبه می‌گوید چهار پنج دقیقه کسی تو نیاید و بعد در را می‌بندد و پشت میزش می‌نشیند و می‌گوید: اینها را می‌بینی خیلی هستند… نه …؟ همه را باید خواند، قوانین، آرای وحدت رویه، نشست‌های قضایی، رویه‌ها، نظرات حقوقی و … مربوطه را باید به ذهن آورد، باید در صورت لزوم و اندکی شک به آنها مراجعه کرد و بعد از همه‌ی اینها شروع به انشای رای کرد، خب منکر نمی‌شوم که خیلی از این پرونده‌ها پیچیدگی خاص ندارند اما هر چه قدر هم حرفه‌ای باشی وقتی در انبوه کار قرار می‌گیری احتمال خطایت بیشتر می‌شود، وقتی خسته باشی، تعدد پرونده‌ها دقت‌‌ات را کم می‌کند، باعث اشتباه می‌شود… تا می‌آیم کلمه ای بگویم می‌گوید: نه صبر کن می‌دانم چه می‌خواهی بگویی… همه اینها که گفتم هیچ دلیل موجهی نیست که نهاد عدالت بدنام شود، امثال من هم نهایت سعی‌مان را می‌کنیم که اینطور نشود، هر روز صبح زود به شعبه می‌آیم که در آرامش کارهای مانده را انجام دهم و شب و آخر هفته یک بغل از این پرونده را به خانه می‌برم تا دقیق‌تر مطالعه کنم، خیلی پیش می‌آید در خانه هم با همسر و فرزندانم مدتها هم کلام نمی‌شوم؛ در هنگام انشاء رای هم دوباره مستندات را مرور می‌کنم که چیزی از جا نیافتاده یا از نظرم پنهان نمانده باشد، با اینکه امثال ماها کم نیستند ولی همه هم اینطور فکر نمی‌کنند.گزینش قضات مثل قدیم نیست، با این ورودی پرونده‌ها… که به نظرم آن هم از نقص عملکرد مدیران قوه در زمینه‌های مختلفی می‌تواند باشد… قاضی کم می‌آید و دقت در گزینش هم همینطوراست، با اینکه یک قاضی تا به میز قضاوت برسد باید مراحل سختی که شاید تحملش برای همه ممکن نباشد را بگذراند و مسایل غیرقابل تصوری را ببیند و بشنود… و البته اصولا باید هم همینطور باشد تا قاضی تحت تاثیر افراد و مسایل قرار نگیرد و دچار نخوت و غرور و تعصب و احساسات و تمکین جز به قانون نشود … اما امروز می‌بینیم که افرادی پیدا می‌شوند که پشت این میز می‌نشینند و این مراحل را بدرستی تجربه نکرده و درس کافی نیاموخته‌اند… لختی تامل می‌کند و ادامه می‌دهد: انتصاباتی می‌شودکه بدنه دستگاه قضا را که باید بر اساس مراتب علم حقوق و تجربه عملی شکل بگیرد را مخدوش می‌کند و اینطوری می‌شود که معدودی، وقتی نگاه به زحمت، دستمزد و جایگاه خود می‌اندازند، در هم می‌شکنند و اضافه می‌کند که خدا کند من هم یک روز نشکنم.
سکوت کوتاهی حاکم می‌شود، سکوت را می‌شکنم و می‌گویم: شما که به آخرهاش رسیدید تحمل بقیه‌اش سخت نیست می‌گوید: زندگی سخت است وگرنه تحمل ما که خیلی زیاد است و پس از تاملی کوتاه اضافه می‌کند ما خودمان را هم حفظ کنیم بعضی‌ها هستند که می‌خواهند هل‌مان دهند به قعر جهنم … همین قبل از شما یک نفری آمد و گفت من نماینده فلان جام و حاج آقا گفتن که به شما بگویم رای فلان پرونده را اینجوری بدهید… عصبانی شدم ولی خشمم را فروخوردم و گفتم بگو خود حاج آقا بیاید و از شعبه بیرونش کردم.
اخم‌هایم از تعجب درهم گره خورد و در سکوت نگاهش می‌کردم… دست نوشته‌ای از یک دادستان که مدت‌ها پیش یکی از دوستان قاضی یکی از شعب تجدید نظر نشانم داده بود را به یاد آوردم که در آن نوشته بود، در فلان پرونده به نفع فلان جا رای بدهد. داشتم ذهنم را جمع می‌کردم که چیزی بگویم که گفت: زیاد تعجب نکن عادت کرده‌ایم به این چیزها … گفتم: خب همه که مثل شما نیستند گفت: من عدل را در حیطه‌ی خودم حفظ کنم جهاد اکبر کرده‌ام.
پرسیدم: فکر می‌کنید چند درصد مثل خود شما در منصب قضاوت نه بازپرس و دادیار و دادستان، هستند که دغدغه‌ی عدالت حقیقی را دارند. با خنده جواب داد: کافری مثل ما همه را به کیش خود پندارد اما بالاخره یک تعدادی مسلمان هم هستند وسط کافرها، البته در صدر اسلام هم کم‌کم تعداد کفار انگشت شمار شد.
برای اینکه بیشتر وقتش را نگیرم و سوالات دیگری نپرسم بهانه‌ای آوردم و تشکر و خداحافظی کردم.

قوه قضاییه عدالت

در راه خروج از مجتمع به یاد آوردم که به یکی از قضاتی که بعدا علیرغم موانع فراوان از مقامات قوه قضاییه شد، در هنگام انشاء رای گفته بودم «چقدر کتاب ورق می‌زنی، میخوای یک رای بنویسی‌ها، اگر مثل ما قرار بود مسئله صنعتی حل کنی چه می‌کردی؟» جواب داده بود: «دارم حکم می‌دهم، داستان که نیست برای سرگرمی، زندگی یک نفر است، آسایش یک آدم و خانواده اش و جامعه است، حق یک انسان است، حداقلی از خطا هم نه جایز است نه پذیرفته، من وقتی رای می‌نویسم همه‌اش دلم شور می‌زند که چیزی را نادیده گرفته باشم، وسواس پیدا می‌کنم، تا مطمئن شوم کنارش نمی‌گذارم؛ اگر می‌فهمیدی اینها که گفتم یعنی چه این حرف را نمی‌زدی» …
راست می‌گفت … ۲۰ سال پیش بود و من جایگاه قاضی و قلم‌اش را در حیات عدالت و ثبات یک جامعه‌ی انسان محور درک نمی‌کردم.
اما امروز چه آیا قرار است اندک اندک دستگاه قضا به دست امثال ۲۰ سال پیش من سپرده شود؟