درک سیاست هسته‌ای ایران در دو دهه اخیر، بدون بررسی کارکرد واقعی غنی سازی اورانیوم، ممکن نیست. آنچه به‌عنوان «صنعت هسته‌ای» در ایران تبلیغ می‌شود، در عمل بیشتر شبیه پیگیری سوخت یک خودرو بدون داشتن خودِ خودرو است.

ایران سه نوع سوخت از مسیر غنی سازی می‌تواند تولید کند

غنی سازی، اگر هدفش تولید سوخت نیروگاه باشد، باید در بستری از طراحی، ساخت و بهره‌برداری از راکتورها و زیرساخت‌های مرتبط تعریف شود؛ اما در ایران، هیچ دستاورد بنیادی در زمینه‌ی ساخت نیروگاه و راکتور قابل دفاع ثبت نشده است. نه توان طراحی مستقل وجود دارد، نه توان تولید سوخت برای نیروگاه بوشهر که همچنان به روسیه وابسته است، و نه نشانه‌ای از تغییر این وابستگی دیده می‌شود.

در حال حاضر، ایران سه نوع سوخت از مسیر غنی‌سازی می‌تواند تولید کند: نخست، سوخت نیروگاهی با غنای زیر پنج درصد که روس‌ها عملاً اجازه تولیدش را نمی‌دهند؛

دوم، سوخت ۲۰ درصدی برای راکتور تحقیقاتی تهران که نیاز آن برای دو دهه آینده تأمین شده است؛

و سوم، سوخت ۶۰ درصدی که اساساً هیچ کارکردی ندارد. نه در نیروگاه، نه در راکتور، نه در صنعت.

تولید این ماده مثل انبار کردن زغال برای شومینه‌ای‌ست که نه طراحی شده، نه ساخته شده، نه اصلاً در معماری خانه لحاظ شده است.

برجام غنی سازی تحریم هسته ای

غنی سازی، مستمسک دائمی برای تحریم‌ها و اجماع جهانی علیه ایران بوده است

پرسش اساسی این است: اگر جمهوری اسلامی به‌درستی ادعا می‌کند که قصد تولید بمب اتم ندارد — و تاکنون نشانه‌ای از تولید بمب دیده نشده — پس این همه هزینه اقتصادی، دیپلماتیک و امنیتی برای چیست؟ برای چه چیزی با آینده کشور قمار می‌شود؟

مسئله، فقط یک ماجراجویی نیست؛ یک «پرخطر خودساخته» است. برنامه‌ای بی‌کارکرد، که هم هزینه تولیدش سنگین است، هم نگهداری‌اش، هم امنیت فیزیکی‌اش. فقط تعمیر و پایداری صدها سانتریفیوژ، حفاظت از تأسیسات زیرزمینی، و تأمین مواد مصرفی برای فرآیندی که هیچ مصرف ندارد، میلیاردها دلار هزینه دارد. هزینه‌ای که می‌توانست صرف برق‌رسانی، انرژی خورشیدی، بازسازی نیروگاه‌های فرسوده، یا احیای پروژه‌های انرژی پایدار شود.

بدتر آن‌که، همین برنامه غنی‌سازی، مستمسک دائمی برای تحریم‌ها و اجماع جهانی علیه ایران بوده است.

کشور را نه کمبود بمب تهدید می‌کند، نه دشمن خارجی، بلکه پروژه‌هایی که سیاست خارجی را از مدار عقلانیت خارج کرده‌اند. آنچه امنیت ملی را تهدید کرده، همان برنامه‌هایی است که قرار بود نماد «اقتدار» باشند.

از نظر راهبردی، جمهوری اسلامی همچنان در گذشته مانده است. درحالی‌که نبرد آینده جهان در هوش مصنوعی، حکمرانی داده‌ها، توسعه انرژی‌های تجدیدپذیر و زیرساخت‌های دیجیتال در جریان است، سیاست رسمی ایران همچنان درگیر پرونده‌ای است که حتی شوروی سابق هم در آخرش عقب نشست: هزینه برای رقابت امنیتی، به بهای عقب‌ماندگی فناورانه و اجتماعی.

افسوس آن‌که منابع انسانی لازم برای هر «صنعت هسته‌ای واقعی» هم در حال ترک کشورند. فرار مغزها و انحلال نهادهای پژوهشی مستقل، امکان هرگونه طراحی و توسعه بومی را از بین برده است. حتی اگر اراده‌ای برای ساخت یک برنامه واقعی انرژی صلح‌آمیز وجود داشته باشد، متخصصانی که باید آن را عملی کنند یا رفته‌اند، یا کنار گذاشته شده‌اند.

در گذشته نیز فرصت‌هایی برای حل‌وفصل بحران غنی سازی وجود داشت.

در مذاکرات پاریس (تابستان ۱۳۸۳)، کشورهای اروپایی پیشنهادهایی دادند که می‌توانست ایران را به توافقی برد–برد برساند. اما با تصمیمی شعاری و سیاسی، فک پلمب‌ها آغاز شد و کشور وارد چرخه‌ای شد که هنوز از آن خارج نشده‌ایم.

امروز نیز، همچنان این امکان وجود دارد که با یک تصمیم راهبردی، ایران وارد مدار تازه‌ای از اعتمادسازی شود. اما این بار نیاز است که تصمیم‌گیران از توهم اقتدار اتمی عبور کنند و منافع ملی را نه در آزمایشگاه‌های فوردو، بلکه در بازگشت به توسعه و تعامل جهانی جست‌وجو کنند.

در نهایت، آن‌چه ایران نیاز دارد، بازتعریف مفهوم «عزت ملی» است. عزت نه در سانتریفیوژهای بی‌کاربرد، که در کاهش فقر، بازسازی آموزش، دسترسی به انرژی پاک، و بازیابی وجهه جهانی کشور است. توسعه‌ی واقعی نیازمند بازسازی زیرساخت، اعتماد اجتماعی، و ورود به فناوری‌های قرن بیست‌ویکم است.

خریدن آینده، به‌مراتب ارزشمندتر از پافشاری بر برنامه‌ای است که حتی یک گرم از محصولش به‌درد اقتصاد، انرژی یا رفاه عمومی نمی‌خورد.

اگر نمی‌خواهید بمب بسازید — و نباید هم بخواهید — پس این‌همه اصرار، این‌همه هزینه، این‌همه تحریم، دقیقاً برای چیست؟
/حمید آصفی/