امیرداوود حیدرپور گفت: اتفاق مثبتی که در ترجمه منوچهر بدیعی از «چهره مرد هنرمند در جوانی» افتاده و در ترجمه پرویز داریوش نیست، این است که هم‌زمان، همان سیر تکامل که برای نثر جویس اتفاق می‌افتد، برای ترجمه بدیعی هم اتفاق می‌افتد.

به گزارش «بانگ»، نشست تخصصی نقد ترجمه کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» اثر جیمز جویس، با موضوع نقد و بررسی دو ترجمه از این اثر با قلم پرویز داریوش و منوچهر بدیعی بعد از ظهر شنبه ۹ شهریورماه در سالن سرای کتاب برگزار شد.

بازترجمه زمانی موضوعیت دارد که چیزی به اثر قبل بیفزاید
محمدرضا اربابی در شروع این نشست ضمن اشاره به جلسات «زیر چتر نقد» گفت: امسال، تابه‌حال چهار اثر از منظر کیفیت‌سنجی مورد بررسی قرار گرفته است و طی این مدت «زیر چتر نقد» توانسته جای خودش را هم در فضای واقعی و هم در فضای مجازی پیدا کند. امروز قصد داریم یکی از آثار برجسته ادبیات بریتانیا یعنی «چهره مرد هنرمند در جوانی» نوشته «جیمز جویس» را بررسی کنیم؛ اثری که در ایران با عناوین مختلفی ترجمه شده است. با توجه به اینکه ترجمه‌های متنوعی از این اثر ارائه شده، اما دو ترجمه برجسته‌تر به نظر می‌آیند؛ در نتیجه نقد این آثار می‌تواند به ما کمک بیشتری کند؛ به همین دلیل ترجمه مرحوم «پرویز داریوش» که در سال ۱۳۷۰ منتشر شده و ترجمه «منوچهر بدیعی» که در سال ۱۳۸۰ منتشر شده را برای بحث و بررسی انتخاب کردیم.

اربابی در ادامه عنوان کرد: نکته جالب درباره ترجمه «چهره مرد هنرمند در جوانی» این است که علی‌رغم انتشار ترجمه منوچهر بدیعی در سال ۱۳۸۰، به گفته خود ایشان ۸۰ درصد ترجمه، زمانی که پرویز داریوش ترجمه آن را منتشر کرده، صورت گرفته بود، اما به دلیل رعایت موارد اخلاقی و تاکید ایشان بر اینکه تا وقتی پرویز داریوش زنده است، ترجمه او از اثر منتشر نشود انتشار ترجمه بدیعی تا سال هشتاد و بعد از فوت پرویز داریوش به تاخیر می‌افتد و بعد از آن هم به اصرار مدیر نشر نیلوفر رضایت به انتشار آن می‌دهد.

وی در ادامه ضمن تاکید بر روال نشست‌های «زیر چتر نقد» عنوان کرد: نقد در برنامه ما، نقدی است که به رشد ترجمه کمک می‌کند. دلیل نقد ما این است که هنرمندی یا هنرآفرینی مترجم را هم به رخ بکشیم، بلکه نکته آموزشی برای مترجمان ما باشد. هدف ما نقد سازنده است و خیلی به دنبال ایرادگیری نیستیم. بیشتر قصد داریم اثرگذاری ترجمه را ببینیم. نکته دیگر مورد توجه ما، بحث ترجمه مجدد یا باز ترجمه آثار کلاسیک است، که امروز مد شده و به شدت برای آن سرمایه‌گذاری می‌شود؛ تا جایی که از اثری مثل «۱۹۸۴» در همین دو سال اخیر با۳۰ تا ۴۰ ترجمه، با مترجمان مختلف منتشر شده است. به اعتقاد ما بازترجمه زمانی موضوعیت دارد، که چیزی به ترجمه قبلی بیفزاید. یعنی ترجمه جدید بتواند زبان ترجمه را ارتقا دهد، یا نقایص ترجمه قبلی را رفع کند، یا اینکه در قالب متن یا پیرامتن، یا مقدمه یا موخره‌ای که نوشته می‌شود، حرف جدیدی داشته باشد. تاکید ما در نشست‌های «زیر چتر نقد»، این است که مترجم زمانی باید ترجمه کند که در ترجمه قبلی ایراداتی ببیند.

درکشور ما اساسا نظامی برای ترجمه وجود ندارد
در ادامه امیرداوود حیدرپور، منتقد و پژوهشگر و مدرس حوزه نقد، به عنوان سخنران نشست صحبت‌های خود را با تعریف واژه نقد و بیان اهمیت جلسه‌های نقد ترجمه شروع کرد و گفت: نقد در لغت به معنی جدا کردن سره از ناسره است؛ اما در فرهنگ ما به جای اینکه معیار آثار سنجیده شود، بیشتر سعی کردیم با ایرادتراشی‌های فاضل‌مآبانه، به سمت مچ‌گیری از مترجم‌ها برویم و به همین دلیل هم سال‌هاست که نقد ترجمه در ایران اثرات سازنده‌ای در اصلاح جریان نقد و در نظریه‌پردازی برای ترجمه در یک فرهنگ و کمک به گزیده‌خوانی مخاطب ندارد.

او ادامه داد: اشکالی که این روزها به جامعه ما مخصوصا به قشر کتابخوان وارد است، مُدخوانی به جای گزیده‌خوانی است؛ یعنی برخی کتابخوان‌ها فقط برای اینکه فلان اثر پرفروش و خوانده آن مُد شده به سراغ آن می‌روند و مهم نیست آن را با ترجمه چه کسی می‌خوانند. متاسفانه در کشور ما اساسا نظامی برای ترجمه وجود ندارد و هر کسی به خودش اجازه می‌دهد دست به ترجمه آثار بزرگ بزند.

مدرس دانشگاه فردوسی در ادامه به مرور روند نقد ترجمه در ایران پرداخت و افزود: به طور کلی ما طی صد سال اخیر در ایران دو روش عمده برای نقد ترجمه به کار گرفته‌ایم. دسته اول نقدهای یک‌سویه است، که بدون مقابله متن ترجمه و متن اصلی انجام می‌شود و منتقد براساس متن فارسی کتاب، بحث خود را مطرح می‌کند. نازلترین شکل آن هم معرفی ترجمه است، که صرفا راجع به محتوای کتاب، اهمیت آن در ادبیات جهان و فایده‌ای که برای ادبیات فارسی داشته، بحث می‌شود و در نهایت هم منتقد با بیان یک سری عبارات خیلی کلی، مثل «ترجمه روان» و این قبیل عبارات، از زیر بار نقد اثر شانه خالی می‌کند. این روش نقد در یک دوره‌ای مرسوم بود. مخصوصا زمانی که حزب توده قدرت داشت و از ترجمه برای بسط اندیشه‌های خود و مقابله با جریان‌های مخالف استفاده می‌کرد.

امیرداوود حیدرپور

او ادامه داد: در روش دیگر نقد ترجمه که کمی پیشرفته‌تر است، مترجم برای ادعای خود شاهدی دارد و به جای اینکه صرفا اثر را معرفی کند، درباره ویژگی‌های سبکی اثر، صلاحیت مترجم و ارزش افزوده‌ای که آن اثر برای ادبیات فارسی داشته، صحبت می‌کند؛ ولی باز هم اثری از مقابله متن ترجمه و متن اصلی نیست.

موسسه فرانکلین نقد ویراستاری و دوسویه را به ایران آورد
حیدرپور در ادامه گفت: روش دوم نقد، نقد دوسویه است که از دهه ۳۰ به بعد، یعنی از زمانی که بنگاه ترجمه و نشر کتاب در ایران شکل می‌گیرد، باب می‌شود. از زمانی که موسسه فرانکلین به ایران می‌آید و ویراستاری را به شکل حرفه‌ای آغاز می‌کند و کم کم نسخه‌های اصلی کتاب‌ها را هم در اختیار ویراستاران قرار می‌دهد، که امکان مقابله ترجمه با متن اصلی فراهم می‌شود. بنابراین از این دوره است که نقد ایرادتراشانه و نقد ویراستاری روی آثار باب می‌شود. خود این نقد مقابله یا دوسویه هم باز در دو سطح انجام می‌گیرد. دسته اول نقدهایی هستند که ساختمان خود متن را هدف قرار می‌دهند و تقابل را در سطح واژه و سطوح پایین‌تر از کل متن بررسی می‌کنند. روش دیگر، نقد کلان‌نگر است که بحث آن فراتر از جمله است و پیش‌فرض اینگونه نقدها هم این است که مترجم به هر دو زبان مسلط است و در زبان‌دانی او هیچ تردیدی وجود ندارد. بعد به سراغ عناصر فرا زبانی می‌رود، که در ترجمه نقش داشته است.

سخنران نشست ضمن تاکید و گزینش یک الگو و نظریه برای شروع نقد ترجمه، اظهار کرد: منتقد باید یکی از نظریات مطرح را الگو قرار دهد و بر اساس مفاهیم آن شروع به توصیف و تعبیر متن کند. قاعدتا در این روش‌، حب و بغض‌های شخصی کمتر خواهد بود؛ چون منتقد مجبور است خود را به یک چارچوب مشخص محدود کند و به صورت روشمند به سراغ بررسی متن خواهد رفت. مهم‌تر اینکه لحن نقد به جای اینکه حالت شخصی داشته باشد، حالت آموزشی پیدا می‌کند و شاید مترجم اثر هم بتواند از آن بهره ببرد.

 

وی در ادامه ضمن اشاره به الگوی نقد «رایس» به عنوان الگوی انتخابی او برای نقد ترجمه «چهره مرد هنرمند در جوانی» گفت: بر خلاف بسیاری از نظریه‌پردازان که واحد ترجمه را جمله می‌گیرند، رایس واحد ترجمه را متن انتخاب می‌کند؛ یعنی اگر ترجمه‌ای _بر اساس تقسیم‌بندی‌هایی که خود او انجام می‌دهد _ بتواند خصوصیات بارز آن نوع متن را محقق کند، آن ترجمه را ترجمه موفقی قلمداد می‌کند. رایس بحث کلی خود را به سه مقوله اصلی تقسیم می‌کند و بر اساس آن سه مقوله پیشنهاد می‌کند نقد انجام شود. قسمت اول گونه‌گونه‌شناسی متون است که در اینجا ژانرها و سبک متن مشخص می‌شود و در سطح کلان متن بررسی می‌شود. مقوله دیگر زبان است، که میزان موفقیت مترجم را در تقابل، در سطح واژگانی، دستوری و معناشناسی بررسی می‌کند و در نهایت هم مولفه‌های فرازبانی مثل مخاطب و انتظارات او را بررسی می‌کند.

تکنیک سیال ذهن؛ علت تمایز رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی»
حیدرپور در ادامه به ریخت‌شناسی رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی» اشاره کرد و افزود: متن این رمان از نوع بیانی است و در ژانر تربیتی نگاشته شده است؛ که خصلت اصلی این‌گونه رمان‌ها، این است که بلوغ فکری و احساسی شخصیت اصلی داستان را در گذر زمان به ما نشان می‌دهد. وجه دیگر آن این است که این بلوغ عاطفی و فکری، معمولا در تقابل با هنجارهای فرهنگی، سیاسی و مذهبی حاکم بر جامعه شکل می‌گیرد. از مهم‌ترین خصوصیاتی که رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی» را از دیگر آثار ادبی در زمان خودش متمایز می‌کند و آن را به یک اثر برجسته و ممتاز و در عین حال پیشرو تبدیل می‌کند، استفاده از تکنیک جریان سیال ذهن است. خصوصیت اصلی این تکنیک این است که، نویسنده همان‌طور که فکر می‌کند و به همان شیوه‌ای که گزاره‌ها در ذهن او شکل می‌گیرند، به همان شکل هم می‌نویسد؛ بنابراین وقایعی که نقل می‌شوند، سیر خطی ندارند، چون نویسنده غیرخطی فکر می‌کند.

او ادامه داد: در این‌گونه رمان‌ها، ارتباط  ظاهرا منطقی بین قسمت‌های مختلف داستان وجود ندارد، ولی در نهایت که کل داستان خوانده می‌شود، ارتباط مشخص می‌شود؛ به همین دلیل هم خواندن آثاری که با تکنیک جریان سیال ذهن نوشته می‌شوند، با سایر آثار فرق دارد. نکته دیگر اینکه قاعدتا علائم نگارشی در این گونه نوشته‌ها خیلی جایی ندارد، که به خواندن ما جهت بدهد.

این منتقد ترجمه در ادامه گفت: داستان «چهره مرد هنرمند در جوانی»، سرگذشت زندگی خود جویس است و سیر تحول ذهنی و هویتی نویسنده را نشان می‌دهد. در این کتاب که در پنج فصل نگاشته شده، به تدریج که از دوره کودکی استفان _شخصیت اصلی داستان _  جلو می‌رویم، هر چقدر به دوره نوجوانی و جوانی او نزدیک می‌شویم، نوع واژه‌ها و ساختارهای استفاده شده، پیچیده‌تر می‌شود و کم کم به یک نثر پخته و منطقی می‌رسیم؛ بنابراین اگر مترجم بخواهد سبک اثر را نشان دهد، باید این تکامل نثر را نشان دهد.

او ادامه داد: نکته دیگری که در این نوع رمان‌نویسی وجود دارد، این است که تمام عناصر، حتی اسم شخصیت‌ها عامدانه انتخاب می‌شود و هیچ عنصری بدون نقش نیست. یعنی کل متن یک سیستم و نظام واحد است، که عناصر و اِلِمان‌هایی برای آن انتخاب شده، که هر کدام از این اِلِمان‌ها، وظیفه مشخصی دارد. حال اگر این وظیفه از آن‌ها سلب شود، یا تغییری در آن ایجاد شود، عملکرد کل سیستم متن به هم خواهد خورد؛ بنابراین اسامی که در این رمان انتخاب شده، هر کدام نماینده‌ای از طبقه‌های مختلف ایرلند زمان خودشان هستند و قاعدتا زمانی که این‌ها حرف می‌زنند، از نوع واژه‌ها می‌توان به نوع شخصیتشان پی برد، که این مسئله مهمی است و مترجم باید به آن توجه داشته باشد.

وی در ادامه بحث خود افزود: به نظر می‌رسد که هر دو مترجم، یعنی پرویز داریوش و منوچهر بدیعی روش‌های مختلف را بررسی کرده و به کار گرفته‌اند. مخصوصا پرویز داریوش در این زمینه خیلی فعالیت خود را به نفع خواننده دخیل داده است. بحث دیگر درباره این رمان اهمیت سمبلیک رنگ‌ها است. رنگ‌ها در این داستان مثل خیلی از عناصر دیگر به شکل عادی به کار نمی‌روند و اگر مفهوم زیربنایی آن‌ها را نفهمیم، شاید در کل متن به مشکل برخوریم. دو رنگ پر تاکید و مهم در این اثر، رنگ سبز و خرمایی است، که رنگ سبز سمبل جریان آزادی‌خواه در ایرلند و رنگ خرمایی هم که یک رنگ ترکیبی است، برای تصویر کردن حاکمیت سیاسی و مذهبی جامعه به کار رفته است.

حیدرپور در ادامه به ساختار داستان کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» و شخصیت‌های اصلی این رمان اشاره کرد و افزود: داستان «چهره مرد هنرمند در جوانی» مربوط به اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم در ایرلند است، که در این زمان به شدت دچار یاس و سرخوردگی است. ایرلند آن زمان، جامعه‌ای است که اختناق فرهنگی به شدت در آن حاکم است و دیالوگ بین مردم وجود ندارد. تم اصلی داستان بحث بحران هویت است و زاویه دید این داستان هم تا پایان فصل چهارم به صورت سوم شخص و از نوع دانای کل محدود است، یعنی ما فقط از افکار و احساساتی که در ذهن استفان ددالوس-شخصیت اصلی داستان- می گذرد با خبر می‌شویم و دیگران را فقط از دریچه ذهن او می بینیم، اما در فصل پنجم که استفان به بلوغ و استقلال فکری و هویتی می‌رسد و کنترل زندگی خود را بر عهده می گیرد، زاویه دید داستان به اول شخص تغییر می‌کند.

ترجمه این رمان جویس توسط داریوش کاملا هوشمندانه است
این منتقد و پژوهشگر حوزه ترجمه در بخش دیگر سخنان خود به ترجمه‌هایی که از رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی» صورت گرفته، اشاره کرد و گفت: در سال ۱۳۷۰ که این رمان ترجمه می‌شود، بافت سیاسی و فرهنگی حاکم بر جامعه ما متفاوت است، هنوز یک آرمانگرایی شدید  وجود دارد و جامعه در مسیر توسعه یافتگی است، بنابراین به نظر می‌رسد که انتخاب این اثر برای ترجمه در آن دوره، کاملا هوشمندانه بوده است. یعنی همان‌طور که جویس در این اثر نویسندگی را ابزاری در خدمت توسعه‌یافتگی کشور خود و و کمک به قشر روشنگر می‌گیرد، شاید پرویز داریوش هم از ترجمه چنین قصد و  استفاده‌ای داشته است.

او ادامه داد: در کل هر دو مترجم مورد بحث ما در استراتژی، از بازتولید فرم در ترجمه این اثر استفاده می‌کنند. ویژگی مشترک این دو مترجم هم این است که هر دو زبان‌دان هستند. البته پرویز داریوش ادبیات را محدود به ادبیات فاخر می‌داند و به همین دلیل هم در ترجمه‌اش، در کل اثر، حتی جاهایی که استفان کودک است، ادبی فکر می‌کند و می‌نویسد؛ در حالی که در متن اصلی این‌گونه نیست و از طرفی چون پرویز داریوش برای اولین‌بار این اثر را به فارسی ترجمه کرده است، شاید بتوان گفت که مخاطبی که داریوش این متن را برای آن ترجمه کرده، همین برداشت را از متن ادبی داشته است.

بدیعی توانسته فرم نوشته جویس را درآورد
حیدرپور در ادامه ضمن اشاره به ترجمه منوچهر بدیعی از رمان «چهره مرد هنرمند در جوانی»، اظهار کرد: بدیعی لفظ‌گرا ترجمه کرده است؛ به این معنی که توانسته فرم نوشته جویس را در آورد؛ یعنی پایبندی به فرم در عین این که محتوا را ارائه کرده است، که تا حدودی هم موفق بوده و حداقل از پرویز داریوش نزدیک‌تر شده است. اتفاق مثبتی که در کار بدیعی افتاده و در ترجمه داریوش نیست، این است که هم‌زمان، همان سیر تکامل که برای نثر جویس اتفاق می‌افتد، برای ترجمه بدیعی هم اتفاق می‌افتد.

او ادامه داد: در مجموع نثری که بدیعی برای روایت دوران کودکی استفان ددالوس در این داستان انتخاب کرده به نسبت نثر داریوش ساده‌تر و به زبان نویسنده اصلی اثر بسیار نزدیک‌تر است. داریوش از همان ابتدا لحن ادبی دارد و بدون ریتم و تغییر است. داستان چهره مرد هنرمند در جوانی از زبان یک پسر بچه دو ساله شروع می‌شود و تا ۲۰ سالگی او پیش می‌رود، که تغییرات زبان این شخصیت در کار جویس، در دیالوگ‌ها نشان داده می‌شود، که بدیعی به طور نسبی توانسته این تغییرات زبانی را نشان دهد، ولی داریوش از همان ابتدا به صورت یکنواخت و ادبی به ترجمه متن پرداخته است.

در واقع ترجمه منوچهر بدیعی نویسنده‌محورتر است؛ او با انتخاب راهبرد لفظ گرا، یعنی تلاش برای بازتولید فرم و حفظ جنبه های زیباشناختی متن و استفاده از دو تکنیک تعادل صوری و منظورشناختی، به خوبی توانسته است شبکه متنی و شبکه معنایی رمان را در زبان فارسی بازسازی و به بازآفرینی سبک جویس در ترجمه کمک کند و در نتیجه سپهر گفتمان متن را بهتر در ترجمه خود بازسازی کرده است. اما تقید بیش از حد پرویز داریوش به حفظ لحن ادبی سبب شده است در مواردی علاوه بر از دست رفتن فرم، محتوا نیز از دست برود و عملکرد کل نظام متن بر هم بخورد. علاوه بر این به نظر می‌رسد ترجمه بدیعی توانسته تا حد قابل قبولی طنطنه، سرزندگی و شکوه متن اصلی را در ترجمه خود حفظ کند، به خصوص آنکه بدیعی موفق شده است تا حدود زیادی تفاوت‌های گفتمانی و کلامی شخصیت‌های مختلف داستان را در ترجمه حفظ و بازنمایی کند؛ لذا در مجموع به نظر می‌رسد منوچهر بدیعی توانسته است با فیلترینگ فرهنگی کمتر، آستانه معنایی بالاتر، و توانش ترجمه‌ای بالاتر در برقرای تعادل میان اجزای مختلف متن اصلی و متن ترجمه، اثری فاخر و مقبول در زبان فارسی خلق کند که به اثر جویس ماننده‌تر است و بدین ترتیب توانسته است به ظرفیت‌های بیانی ادب فارسی بیفزاید.

در مورد ترجمه پرویز داریوش از این اثر نیز می‌توان گفت او نیز با انتخاب راهبرد ترجمه لفظ گرا و به کارگیری توامان تعادل صوری و پویا و آشناسازی واژگان فرهنگی برای مخاطب فارسی و در نتیجه اتخاذ رویکرد خواننده‌-محور به ترجمه، به برگردان اثر جیمز جویس به فارسی همت گذارد و شبکه متنی خاص «چهره مرد هنرمند در جوانی» را در زبان فارسی معرفی کند، اما بنابر دلایلی که ذکر شد توفیق کمتری در این زمینه داشته و علاوه بر دشواریاب بودن ترجمه او در بسیاری از موارد، سیر تکامل نثر ترجمه نیز به قیاس متن اصلی، ناقص اتفاق افتاده و کلام شخصیت های داستان نیز از تنوع گفتمانی پایین تری نسبت به متن اصلی برخوردار است.

در پایان نشست هم نمونه‌هایی از ترجمه‌های پرویز داریوش و منوچهر بدیعی از کتاب «چهره مرد هنرمند در جوانی» با متن اصلی مقایسه و بررسی شد.